در شهری آرمانشهری، گفتن هرگونه دروغی غیرممکن است. ساکنان این شهر به صورت فیزیکی قادر به بیان جملات خلاف واقعیت نیستند. این قانون، جامعهای شفاف و بدون ریا را به وجود آورده است. اما ورود یک غریبه به شهر که این توانایی را ندارد و به راحتی دروغ میگوید، نظم و آرامش شهر را به هم میریزد و ساکنان را با مفهومی به نام «دروغ مصلحتآمیز» آشنا میکند.
این داستان با طرحی علمی-تخیلی و اجتماعی، به بررسی پیچیدگیهای حقیقت و دروغ و نقش آن در روابط انسانی و ساختارهای اجتماعی میپردازد. آیا یک حقیقت تلخ همیشه بهتر از یک دروغ شیرین است؟







