یک راننده تاکسی پیر در تهران، توانایی عجیبی در انتخاب کوتاهترین و خلوتترین مسیرها دارد. اما این توانایی تنها به شناخت کوچهپسکوچهها محدود نمیشود؛ او گویی میتواند مسیر زندگی مسافرانش را نیز حدس بزند. او با هر مسافر، در مورد دوراهیهای زندگیاش صحبت میکند و آنها را به مسیری هدایت میکند که شاید سرنوشتشان را تغییر دهد. داستان زمانی به اوج میرسد که مسافری سوار ماشین او میشود که از آیندهای که راننده برایش پیشبینی میکند، هراس دارد.
این داستان، با نگاهی فلسفی به مفاهیم سرنوشت و اختیار، در بستر شهری مدرن و پرهیاهو روایت میشود. شخصیت راننده تاکسی، نمادی از خردی پنهان در زندگی روزمره است.





